رفتم جلوی آینه ایستادم. باید از الان تمرین کنم.
– چرا صاف وانیستادی؟ صاف واستا.
– چشم قربان!
خودمو صاف کردم.
– مستقیم روبرو رو نیگا کن. اینقدر چشماتو نگردون.
– چشم قربان!
– شماره تو بگو، تند و سریع.
– …
– نه نمی خواد بگی، هنوز بهت شماره ندادم. می گم صاف وایستا!
– چشم قربان!
دوباره خودم رو صاف می کنم. سعی می کنم حداقل تا ۵ دقیقه ای کج نشوم.
– شما باید مرتب باشید، منظم باشید، گوش به فرمان باشید.
– بله قربان!
– این قدر نگو بله قربان!
– بله قربان!
– بی عقل مثل آدم حرف بزن، تو چیز دیگه ای یاد نگرفتی غیر از بله قربان؟
– چرا قربان، چی می خواید تا بگم؟
– هر چی غیر از بله قربان … مثلاً بگو ببینم ساعت چنده؟
– ساعت ندارم قربان، البته هر چی شما بفرمایید، دوست دارید من بگم ساعت چنده؟
– همون بهتر که همون بله قربان رو بگی ابله!
– بله قربان!
خوب گاهی آدم باید ابتکار عمل هم به خرج بده:
– البته قربان بر اساس موقعیت خورشید، فکر کنم ساعت ۷ صبح باشه.
– کی به تو گفت حرف بزنی؟ هان؟ گی به تو گفت فکر کنی؟ هان؟ تا من نگفتم تو کاری نمی کنی. فکر هم نمی کنی، حتّی اگه من بهت گفتم. اینجا من فکر می کنم، شماها فقط گوش می کنید و عمل می کنید. دیگه هم زرت و پرت نمی کنید. فهمیدی؟
– بله قربان!
– خوب فعلاً بسه، آزاد!
خیلی هم سخت نیست.
وقتی به این ۲۱ روز باقیمانده فکر می کنم دوست دارم اصلاً فکر نکنم.
می روم سمت یخچال. درش رو باز می کنم. دنبال چیزی می گردم که ناگهان یادم می آید، در یخچال رو می بندم. باید تَرک کنم. خوب بیاید تمرین کنیم. دوباره می روم سر یخچال. درش رو باز می کنم. تویش را نگاه می کنم. دوباره درش را می بندم. راحت بسته نمی شود. دوباره تویش را نگاه می کنم. چه بادمجان های تپلی.
– منم اگه رژیم نگیرم توی یخچال جا نمی شم.
کمی هلشون می دهم تا بگذارند در یخچال بسته شود. این روزها باید همه مهربان تر باشند تا همه کنار هم جا شویم. چاق و لاغر، بلند و کوتاه، عاقل و بی عقل. برای همین است که بعضی ماشین ها کوچکترند.
– خوب فکر می کنم مرحله ی اول جواب داد.
برای اطمینان بیشتر دوباره در یخچال را باز می کنم، تویش را نگاه می کنم و می بندم.
برای امروز بس است، دوباره می روم سر یخچال، بالاخره چیزی غیر از بدمجان در این بی چاله ی بی یخ پیدا می شود. مثل اینکه این دفعه هم باید دست خالی برگردیم، نه صبر کن، من چه جوری این سیب های زرد خوشمزه را ندیدم. مثل اینکه تَرک کردن روی بینایی ام تأثیر گذاشته. یک سیب زرد، برای کسانی که بایستی به سطحی بالاتر بروند.
در یخچال را به زور می بندم.
 

اشتراک/نشانه

Tags:



پاسخ دهید