پریدم روی سر دیوار. یک دیوار کوتاه این طرف ها هست که من بهش می گویم دیوار خط صفر آدمیزادی. خط صفر آدمیزادی است گاهی است که کم کم خالی می شوی، می روی به طرف نقطه ی صفر. همه چیز برایت ۵۰-۵۰ می شود. یا به قولی so-so. رفتن روی این دیوار آمادگی می خواهد، الکی نیست. باید هیچ فرقی نکند برایت که این طرفش فرود بیایی یا آن طرف. ۵۰۰ متری می شود. کمی بیشتر از عرض یک پا ضخامت دارد. وقتی روی خط صفر آدمیزادی هستی دیگر خیلی فرقی برایت ندارد. البته کلاً فرق دارد. یک طرفش را که نگاه می کنی اول خاکی است، بعد کم کم یک سری درختچه ی کوچک هست، چند تا بوته ی خار، بعد یک فضای خالی بزرگ، با ماسه های نرم، بعد چند بوته ی تمشک وحشی نارس پر از خارهای تیز. بعد نوبت به خاک های قرمز یکدست می رسد. چند چاله ی بزرگ خالی و همین طور کم گیاه و هموار.
آن طرف کمی سرسبز تر است. چند درختچه ی کوتاه. یک آبگیر کوچک که تا پای دیوار رسیده، کمی زمین علف پوش، چند تا درخت ترکه ای نازک سپیدار، که فکر نکنم به پنج سال برسند، یک جوب آب که به دیوار نزدیک می شود و دوباره می رود، و بهترین قسمت مسیر، ۱۰-۲۰ متری چمن پوش، چمن مخملی دوست داشتنی، و یک تک درخت پیر و بزرگ و با ابهت؛ که اگر داشتی می افتادی می توانی دستت را بگیری بهش و خودت را نگه داری. و همین طورها تا آخر ادامه پیدا می کند.
ولی خوب این دیوار خط صفر آدمیزادی است. هیچ چیز فرقی ندارد. نه این طرف بیفتی، نه آن طرف. باید آرام آرام بروی. اگر بد شانس باشی، باد بدی می آید و نمی توانی خودت را نگه داری و سقوط می کنی. یا مثل آن دفعه یکی از دور می آید که پیدایت کند و تو هم اگر بخواهی ببینی اش، می پری آن طرف و می روی طرف او. و اگرنه می پری این طرف دیوار و کمی هم سرت را خم می کنی تا برود.
یا اگر خیلی خوش شانس باشی، از همان بالا یکی را می بینی که خیلی دوست داشتی کمی با او قدم بزنی. او هم تو را نمی بیند. وقتی از کنار آبگیر رد شدی، می پری پایین، تند تند، ولی جوری که ندوی، می روی و نزدیکش می شوی. بعد عجله ات را کم می کنی، خودت را آماده می کنی و انگار که تازه دیده ایش می گویی سلام. او هم بر می گردد و … .
ولی اگر هیچ یک از اینها نباشد، که بهتر است نباشد، همانطور ادامه می دهی، آرام آرام؛ قدم قدم، شاید منتظر یک معجزه. شاید هم منتظر هیچ کس و هیچ چیز. آرام آرام قدم بر می داری. چه می شود؟ باید ادامه بدهم؟ باید تصمیم بگیرم بپرم روی ماسه ها، شاید باید بروم روی چمن ها بنشینم؟ شاید باید از تک درخت افسانه ای بروم بالا توی ابرها، یا بروم تمشک وحشی بخورم؟ یا اصلاً شاید باید ادامه دهم. آرام آرام. یعنی همیشه همین جور است؟ شاید یک افسانه ی قدیمی در مورد این دیوار وجود داشته باشد که می گوید هر کس تا ته این دیوار برود، همین طور قدم قدم و آرام آرام، به نقطه ی صفر آدمیزادی می رسد و هیچگاه هم نمی تواند کار دیگری کند، همیشه هیچ چیز برایش هیچ فرقی ندارد.
خط صفر آدمیزادی یعنی اینکه آرام آرام بروی، قدم به قدم. و هیچ فرقی برایت نکند، این طرف یا آن طرف. همین جور بروی …

راستش … ، تا حالا به ته دیوار نرسیده ام.

اشتراک/نشانه


۶ دیدگاه برای خط صفر آدمیزادی

  1. كاظم می‌گه:

    اینا رو از کدوم کتاب نوشتی ؟

  2. علی می‌گه:

    از روی دفتر مشقم نوشتم! یا نه از روی کتاب نوشتم، کتاب زندگی

  3. نجوا می‌گه:

    قرار بود این مسیر زندگی، مستقیم باشه، نه این ور و نه اون ور! این خط صفر آدمیزاد، این دیوار، گویی همون مسیره، نه؟ اون سمت و این سمتش همون کج کردناست که ما همش توش میگردیم، نه؟ اگه این خط صفر رو همین جور بریم تا ته، میرسیم به “نهایت”؟ به “او”؟؟…قشنگ گفتی اما این همه گفتی و نگفتی چه جور میشه این ور یا اون ور دیوار باشی و یهو بپری بالاش و ادامه‏ش بدی و دیگه نیای پایین و برات فرقی نکنه این ور و اون ور؟ کی جای اون دیوار رو نشونم میده؟…دلم میخواد بپرم لب دیوار، دلم میخواد بپرم لب دیوار و چشم ببندم و بدوم تا برسم به انتها! هیچ فرقی نکنه این ور رو و اون ور…آروم که برم گیر میافتم، باید بلد بشم رو خط باریک و مستقیم دویدن و محکم قدم گذاشتن، باید بدوم و چشم ببندم، شاید ببینمش آخر خط دیوار، شاید…این سو کشان سوی خوشان، وان سو کشان با ناخوشان/ یا بگذرد یا بشکند، کشتی درین گردابها

  4. مترسک می‌گه:

    اگر اصل بر افتادن باشه این‌ور و اون‌ور چندان توفیری نداره. ولی بین افتادن و نیافتادن کلی فرق هست

  5. آدل هوگو می‌گه:

    سلام بر دوست دیرین
    گاهی نیز دل را سوی ما کن
    شاید دل تنگی آرزوی دیدن گوشه چشمی از تو را داشته باشد
    به یاد روزهای خوش دیرین

  6. أىل هوطو می‌گه:

    سلام
    سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد و فرخنده

پاسخ دهید