همون جوری که آدم ها به از زمین دور می شند، به ستاره ها هم نزدیک می شند.
 
بچگی هام، کتابی خوندم به اسم مرد مصور
 
داستان های عملی تخیلی عجیبی داشت
 
یکیش داستان منفجر شدن یه سفینه تو آسمون بود
 
هر کدوم از اعضای سفینه تو فضای لایتناهی به یه سمت می رفتن
 
اما هنوز با هم ارتباط رادیویی داشتن و صحبت می کردن،
 
کم کم هر کدوم یه جور تو داستان محو می شند
 
یکی اینقدر دور میشه که ارتباط رادیویی اش قطع می شه
 
یکی به یکی از قمرهای مشتری می خوره و
 
اما شخصیت اصلی داستان داره به سمت زمین پیش می ره، یا رونده می شه
 
اول یه خوره شهاب سنگ می خوره به دستش و دستش قطع میشه،
 
اونم توی واکنش به این کار سریع شیر هوای مربوط به اون دست رو می بنده تا هوا هدر نره
 
بعد با دوستاش صحبت می کنه
 
بعد به خوردنش به جو زمین و نابود شدنش
 
بعد یکی از پاهاش قطع میشه (بازم تو برخورد با یه خورده شهاب سنگ و …) اون سریع شیر هواش رو می بنده
 
بعد کم کم ارتباطش با همه قطع می شه
 
بعد بازم به خوردن به جو زمین و سوختن فکر می کنه
بعد ..
 
یه بچه به مامانش میگه مامان مامان یه شهاب سنگ دیدم تو آسمون
 
مامانش هم میگه احتمالا یه چیزی به جو زمین برخورد کرده و سوخته!
 
این داستان خیلی وقتا به ذهنم میاد
 
به نظر شما آشنا نیست؟؟!
اشتراک/نشانه


۴ دیدگاه برای ستاره ها

  1. نجوا می‌گه:

    امممممممممممم
    ما که کلا یه علمی تخیلی های ژول ورن یادمونه و بعدش هم که بزرگتر شدیم، حساً یا عقلاً (نمیدونم کدومش دقیقاً) از فیلم ها و قصه های علمی تخیلی دور شدیم، پس لزوماً نباید آشنا به نظرم بیاد اما نمیدونم چرا یادِ این میافتم:
    سوختم؛ خاکسترم را باد برد…‏

  2. نجوا می‌گه:

    راستی عنوان “ستاره ها” رو دوست داشتم.
    یاد یه تیکه های شازده کوچولو میافتم که؛
    “همۀ مردم ستاره دارند ولی همۀ ستاره ‌ها یک‌جور نیستن؛ واسه هرکس یه جورند، البته اکثرشون زبان به کام کشیده و خاموش‏‏ند…”
    .
    .
    .
    بعد اینکه کامنت هام رو یکی میکنم و میارم که این کنار همه کامنت گذارها، “نجوا” نشه. پس این تیکه ش هیچ ربطی به پست نداره.
    .
    اینکه این عکس های بالای صفحه که جابجا هم میشه، قشنگن و حسِ خوبی دارن.
    .
    و اینکه فید رو خبر ندادید ها، دادید؟ (واسه خودم نمیگم، واسه بعضی دوستان میگم (: )
    .
    همین دیگه.
    یا حق!‏

  3. رضا می‌گه:

    یادش به خیر! بچه که بودم دوست داشتم فضانورد بشم!
    گفتم علی آقا! یه اتفاقاتی افتاده! انگار پرت بدجوری به یه جوی گرفته!D:

  4. ستاره می‌گه:

    این که عکسها عوض می شه خیلی جالبه

پاسخ دهید