شهر؛ شهر مردگان
    آسمان کبود
    مهر بی فروغ
    ابرها سیاه
        بی امید بارشی
    دشت ها خموش
        بی امید زایشی

قرن؛ قرن مردگان
    سال ها سیاه
    ماه ها غمین
روزها تباه
        بی امید بودنی
       
شهر من نمان
زودتر بمیر
مرگ حتمی است
عشق رفتنی است
خاک گور ماست
    آنچه ماندنی است …

شهر من ببار
    خیس می شود
        اشک های من
    تازه می شود
        زخم های من
فکر سرپناه
پاک می کند
    فکر مرگ را
        از خیال من

شهر من ببار …

اشتراک/نشانه

Tags:



۶ دیدگاه برای شهر من

  1. ع.ش.ق می‌گه:

    یاد این افتادم که میگه " شهر من، من به تو می اندیشم، نه به تنهایی خویش"

  2. رضا می‌گه:

    حواس ام نبود که عکس یه قطار خیلی با مفهوم تخته شدن در یه وبلاگ در ارتباطه! ممنون
    بعد عبد دوباره دست به کار می شم! نگران عکاسی نباش
     D: مگه ثبت نام اش شروع شده؟!
    شاعر شدن هم عالمی داره ها!
    مشتاق دیدار
     

  3. مژگان می‌گه:

    از دو قطعه آخر شعرتون خوشم اومد
    امیدوار  شدم که باریدن :)
    پاک می کند
        فکر مرگ را
            از خیال من
     

  4. محمد امین می‌گه:

    سلام علی آقا
    بازگشایی دوباره اینجا رو تبریک می گم.
    یه روز بیا دنبال داداشت امانتی داری پیشم!
    موفق باشی اخوی

  5. sajad می‌گه:

     فکر سرپناه
    پاک می کند
        فکر مرگ را
            از خیال من

    یه جایی بین ببار ای ابر سیاه و شهر ما صداش میا…
    زیبا و تر تمیز
     

  6. ستاره می‌گه:

    سلام  چقدرناامید ! بالاخره بارون اگر بباره و زیر سر پناه باشی نمی تونی که باهاش خودت و دلت را بشوری
    من مهاجر بودن و پرواز را بیش تر دوست دارم
    اگر هم زیر بارون باشه بهتر
    آنچه ماندنی است روح پاک توست نام و یاد توست……………..:)

پاسخ دهید