بی نفس

علی on آبان ۲ام, ۱۳۸۹

فصل عاشقی گذشته است ماه عشق رفته است عشق اندوه بی شمار هستی است عشق رنج بی کران بودن است فصل عاشقی گذشته است، فکر مرگ باش فکر قبر تنگ و خاک سرد باش فکر دودمان و درد و رنج باش فصل عاشقی گذشته است، مَرد باش فکر آب و نان و لقمه ای؛ دَرد […]

اشتراک/نشانه

Continue reading about فصل عاشقی

علی on بهمن ۱۰ام, ۱۳۸۸

Image by Getty Images via Daylife چهل دلیل برای آنکه اگر عاشورا بودیم سمت یزید بودیم (یا حداقل در سپاه امام حسین نبودیم): نکته: شاید همه ی این دلیل ها منطقی نباشند اما همه ی آنها می توانند کافی باشند. ۱- معمولا نگاه می کنیم که اکثر مردم چه می کنند. ۲- خبر واحد، اجماع، […]

Continue reading about نبودن با سپاه امام حسین (ع)

علی on دی ۱۵ام, ۱۳۸۸

Image by Getty Images via Daylife به تاریخ بشر که نگاه می کنیم میبینیم که عمر ما در چرخه های تغییر تمدن ها و رفتارهای جوامع بسیار کوتاه است. یکی از آگاهی های مهمی که نسبت به خودمان می توانیم به دست آوریم کوتاهی عمرمان است در برابر تغییرات اجتماعی و بلندی عمرمان در برابر […]

Continue reading about انتخابات ۸۸ و آگاهی

علی on مهر ۱۳ام, ۱۳۸۸

می دانی نازنین؟ می دانی؟می دانی ما برای چه نهایتا پیروزیم؟ می دانی برای چه؟چون ما با عقل آدمها کار داریم، با منطقشان، با انصافشانمگر آنها با چه کار دارند؟با قوه ی احساسشان، با دلایل نداشته شانیعنی من و تو ماندگاریممن نیست، تو نیست؛من، تو، ما، بسیار اینهایی که می بینی می خواهند تو را […]

Continue reading about من، تو، ما، بسیار

علی on مرداد ۱۰ام, ۱۳۸۸

بعضی فرشته ها بال ندارند، بعضی کچل اند؛ و بعضی هاشان هم مَردند. مهدی مقیمی را آزادش کنید، آزاد! شعری سروده بودم، برای روز مبادا، روز مبادایم رسیده، در پست بعدی می گذارمش: … اینجا نمان، برو

Continue reading about مهدی مقیمی

علی on مرداد ۱۰ام, ۱۳۸۸

این لحظه ها که بر سرم آوار می شوند – یک:اعصاب ندارم، نه اعصاب نوشتن، نه اعصاب ننوشتن، بالاخره خُرد خواهد شد. بی چرک نویس می نویسم؛ که گوشه ای از این غم را بیرون ریخته باشم، بی محابا. آدم این طوری لابد منطق ندارد، ولی وقتی دلش می سوزد دل می سوزاند…. خدا کجاست؟ […]

Continue reading about اللهم