صید قزل آلا در صدای سخن عشق
می دانست که فرقی با دیگران دارد. دیگران سعی می کردند با هم حرف بزنند اما نمی توانستند ولی او می توانست هر صدایی را که می خواست از دهانش خارج کند. می فهمید که دیگران فقط به فکر شکار و خوردن و سرپناه هستند، اما او می توانست حوادث را پیش بینی کند، مکان […]
بیا که شعرهای من، همه تمام شدند بیا برویان، -با بوسه ای- -با عشوه ای- -با غمزه ای- بر لبان من، شعر تازه ای … _______ پ.ن: مثل همه کسانی که در ۲۰ و چندسالگی زاده شده اند پ.ن۲: و من در روز ۲۲ خرداد ۹۰ در میدان ولیعصر هایدا خوردم، و تو در […]
Continue reading about صید ماهی قزل آلا، با شعری در صدای سخن عشق
باز هم، وقت آمدن شده لحظه ای نشین در کنار من در کنار تو جای ماندن است دنیای آبی و سیاه و سفید من با تو رنگی است وقت سرخوشی است وقت ماندن است وقت خوشسری وقت دلخوشی در اینجا، در سال ۸۷، در سال ۸۸، در سال ۸۹، حتی در سال ۹۰ همیشه وقت […]
من با یکی از این شعرها بزرگ شدم: دل خلوت خاص دلبر آمد دلبر به کرم به دل برآمد جان آینه جمال جانان تن خاک دیار دلبر آمد الان، سال۹۰، اردیبهشت، باید فکر کرد که یعنی چی که "دل خلوت خاص چی چی آمد"، یا اصلا چرا "جان" باید "آینه جمال جانان" باشه؟ اگه از […]
آخرین دیدگاهها