نفسي ديگر

علی on آذر ۴ام, ۱۳۸۹

تا می رسد به نام تو سپید می شود دفتر دلم   تا می رسد قلم به یاد تو شکسته می شود نازک دلم   به نقطه ی غمت شروع می شود دفتر غمم   با مُهر بر لبت تمام می شود نمی شود مشق امشبم   _______ پ.ن: غدیر مبارک است، پس تبریک فراوان

اشتراک/نشانه

Continue reading about نام تو

علی on آبان ۲ام, ۱۳۸۹

فصل عاشقی گذشته است ماه عشق رفته است عشق اندوه بی شمار هستی است عشق رنج بی کران بودن است فصل عاشقی گذشته است، فکر مرگ باش فکر قبر تنگ و خاک سرد باش فکر دودمان و درد و رنج باش فصل عاشقی گذشته است، مَرد باش فکر آب و نان و لقمه ای؛ دَرد […]

Continue reading about فصل عاشقی

علی on مهر ۱۹ام, ۱۳۸۹

عاقبت جان جهان رفت به راه دگری عاقبت سخت شد آن نرم دل همچو پری عاقبت مهر به کام دگران ریخت شرر عاقبت ماه برفت و نشد از او خبری عاقبت آنچه نبایست بشد شد ناگه عاقبت رفت دلش در طلب تازه تری عاقبت دل به ره عقل به بازی پرداخت عاقبت هیچ بشد حاصل […]

Continue reading about شعری برای آنکه رفته است:

علی on مهر ۱۹ام, ۱۳۸۹

مثل ماه می روی زآسمان من   شب سیاه می شود کهکشان من   مثل اشک می روی از دو چشم من   می چکی از دل بی زبان من   چون نفس می روی از تنم برون   کین حدیث می رود از زبان من   دورتر می روی از نگاه من   می […]

Continue reading about شعری برای او که می رود:

علی on مهر ۱۹ام, ۱۳۸۹

با هرآنچه هست،   با هرآنچه نیست،   مانده ام که باز،   فاش گویمت:   رفتنم به توست،   ماندنم به توست،   هستی ام به توست …

Continue reading about شعری برای او که می ماند:

علی on شهریور ۲۶ام, ۱۳۸۹

شکسته ام نازکِ دلت شکسته ای مُهرِ بر لبم هزار بار توبه می کنم چو یک بار توبه بشکنم هزار سال مویه می کنم چو یک روی برکشی زِ من هزار بار بشکند دلم چو یک بار بشکنم دلت شکسته ام نازک دلت شکسته ام من درون من

Continue reading about شعری برای شکستن

علی on مرداد ۱۶ام, ۱۳۸۹

به خدا اگر بخواهم، دوباره چشمانم را با چشم هایت آغاز می کنم، ولی چه سود … نخواسته ام! همین ماه حک شده در چشمانم، برای ستاره های هفت آسمان خاطره کافیست … _______ نه راه رفتن است نه راه ماندن است اینها همه به جرم ز عشقت نمردن است اینها همه به جرم ز […]

Continue reading about ماه حک شده

علی on خرداد ۳۱ام, ۱۳۸۹

گویی امشب شام پایان است سینه ها پر تاب چشم من پر آب گاه هجران است بارها بسته است عزم ها جزم است یار پشت پنجره از غصه لرزان است کاروان در جوش وقت هجران است گاه باران است های ای باران پاییزی چو سیلابی خروشان شو کاروانی را که می خواهد رَود را چند […]

Continue reading about فصل باران است

علی on خرداد ۱۱ام, ۱۳۸۹

می رسم روزی به این "یک کاش" ها می شود آرام این دل، می شود گرم این تن بی جان می شود روشن ز مهتاب نگاه دلبر جانان باز آرامی بگیرد یک پریشان روح سرگردان روزگاری را که باشی در کنارم گرم و روشن، تا ابد تا انتهای روزگاران …. _______ پ.ن: این ادامه ی […]

Continue reading about کاش ها

علی on اردیبهشت ۲۴ام, ۱۳۸۹

کاش آرامی بگیرد این دل بی تاب من کاش سامانی بگیرد روح سرگردان من کاش گرمای وجودت گرم سازد این تن بی جان من کاش مهتاب نگاهت نور پاشد روزگار تار پر تکرار من ….

Continue reading about کاش