شکسته ام
نازکِ دلت
شکسته ای
مُهرِ بر لبم
هزار بار توبه می کنم
چو یک بار توبه بشکنم
هزار سال مویه می کنم
چو یک روی برکشی زِ من
هزار بار بشکند دلم
چو یک بار بشکنم دلت
شکسته ام
نازک دلت
شکسته ام
من درون من
گاهی؛ سعی می کنم از تمام عقلم استفاده کنم،
و آخر هم می دانم که کم می آورد!
یا اگر شبیه صاحب چارسوق بخواهم بگویم …:
گاهی وقت ها
گاهی گاه ها
دلم که گرفته است
برای دلت
که آن هم گرفته است
تنگ می شود
یک ذره می شود
یک قطره می شود
گاهی هم آن دلم
یک اشک می شود …
Tags: شعر
به خدا اگر بخواهم،
دوباره چشمانم را با چشم هایت آغاز می کنم،
ولی چه سود …
نخواسته ام!
همین ماه حک شده در چشمانم،
برای ستاره های هفت آسمان خاطره کافیست …
_______
نه راه رفتن است
نه راه ماندن است
اینها همه به جرم ز عشقت نمردن است
اینها همه به جرم ز عشقت نمردن است
اینها همه به جرم ز عشقت نمردن است …
_______
پ.ن: دیوانه ها دو قسم دارند،
آنهایی که مطمئنیم دیوانه اند،
و آنهایی که مطمئنند ما هم دیوانه ایم
Tags: شعر
شده مثل این موتورهای معیوب،
لنگ می زنه، خوب کار نمی کنه،
وقتی یه پیچش رو می خوای باز کنی برای وارسی و دستکاری می بینی زنگ زده
گیر می کنه
اگه بازش کنی ممکنه بِبُره
اگه ببندی هم
می مونی اون وسط
اصلا نمی دونی باید این کار رو می کردی یا نه
زندگیم رو می گم …
گویی امشب شام پایان است
سینه ها پر تاب
چشم من پر آب
گاه هجران است
بارها بسته است
عزم ها جزم است
یار پشت پنجره از غصه لرزان است
کاروان در جوش
وقت هجران است
گاه باران است
های ای باران پاییزی چو سیلابی خروشان شو
کاروانی را که می خواهد رَود را چند روزی پای ماندن شو
این جماعت راه هجران و غم و اندوه می جویند
این جماعت از نسیم کوی دلبر دست می شویند
این جماعت را اگر فرصت دهی امید می میرد
این جماعت را اگر فرصت دهی هر عشق می میرد
های ای باد کویری خیز و بر پا شو
راه بر بند و چو طوفانی به صحرا شو
کوزه بشکن، آب می ریز و زمین افشان
کاروان را از عطش، از تشنگی ترسان
راه این بی مردمان از هجر سرشار است
گاه در گلشن گهی در دشت و در خار است
جستجوشان در پی دنیای افسون دگر کار است
یار بی تاب است و جانش بر لب و افسوس
آرزوی یار من هم ماندن یار است
های ای خورشید سوزان تو بگوشان باز
این ره نارفته نارفته است بی همراز
من در اینجا جان خود را وانهادم باز
عشق خود را، راه خود را وا نهادم باز
راه را گو که نهان گردد به زیر خاک
یا شود این آرزو از روی گیتی پاک
باز هم چاووش دهد ای کاروان برخیز
آید آیا فرصتی تا دل شود لبریز
از غزل، از شوق
یا از باده ی پاییز
آری امشب شام پایان است
سینه ها پر تاب
چشم من پر آب
بارها بسته است
آرزو خسته است
کاروان در جوش
وقت هجران است
فصل باران است
_______
من امشب می روم تنهای تنها در مسیر رود
……..
سلامی بلند بعد از چندین وقت نبودن! بالاخره وبلاگم رو تبدیل کردم به وردپرس.
دلیل اصلی اش هم مشکل نظر گذاری یا همان کامنتینگ بود، علاوه بر دلیل های سخت شدن مشکل نصب پلاگین یا افزونه و آپدیت کردن نرم افزار وبلاگ.
البته این را هم بگویم که دلم هوس کرده که اسم وبلاگم را هم عوض کنم، البته چرایش را خودم هم دقیقا نمی دانم، البته بعضی دوستان می دانند که به دنبال جایی جدید و نامی جدید
هم بوده ام …
ماه رجب شده است.
به فکر من هم باشید در این روزها و ماه ها و البته سال ها.
می رسم روزی به این "یک کاش" ها
می شود آرام این دل،
می شود گرم این تن بی جان
می شود روشن ز مهتاب نگاه دلبر جانان
باز آرامی بگیرد یک پریشان روح سرگردان
روزگاری را که باشی در کنارم گرم و روشن، تا ابد تا انتهای روزگاران
….
_______
پ.ن: این ادامه
ی شعر مطلب قبلی است …
Tags: کاش
کاش
آرامی بگیرد این دل بی تاب من
کاش سامانی بگیرد روح سرگردان من
کاش گرمای وجودت گرم سازد این تن بی جان من
کاش مهتاب نگاهت نور پاشد روزگار تار پر تکرار من
….
Tags: کاش
Image by
cygnoir via Flickr
ساعت
ده صبح: می خواستم یک مطلب بذارم که چند روزه دارم زندگی می کنم.
ساعت ۵ عصر: دیگه نمی تونم یه مطلب بذارم که دارم چند روزه زندگی می کنم چون
مطمئناً در بهترین حالت آخرین معنی زندگی کردن شبیه زندگی الآنِ منه.
ساعت ۱۰ شب: چند روزه دارم زندگی می کنم.
آخرین دیدگاهها