شاکی

صبح شاکی بودم که چرا باران نمی آید؟

گذشت.

عصر شد.

یک خبر ناخوشایند بهم رسید.

کلافه شدم.
بارون گرفته بود مثل سیل
رفتم ماشین رو از تعمیر گاه بگیرم.
قرار بود ساعت ۵:۳۰ اونجا باشم.
از آزادی راهی نداشتم به جز BRT
ترافیک بود.
حتی برای BRT
زنگ زدم دیرتر میام گفت تا ۶ بیشتر نیستیم.
همه ی چهارراه ها ترافیک بود.
۶:۱۵ رسیدم به تعمیرگاه.
گفت فیلتر فلان و فلانشو هم عوض کردم.
ماشین و گرفتم و حرکت کردم.
مسیر و بلد نبودم، همین جور کوچه پس کوچه ها رو می رفتم بالا تا به همت رسیدم.
همّت قیامت بود!
یک کیلومتری که رفتم پت پت پت ..
ماشین خراب شد
شبه و تاریک و کنار اتوبان؛ از آسمون سیل می آد و زمین هم پر از آبه.
کاپوت ماشین رو می زنم بالا و با آچار پیچ گوشتی می افتم به جون دلکو.
ماشین رو روشن می کنم و می رم طرف رسالت.
رسالت هم خیلی شلوغه.
دوباره تو تونل رسالت .. پت پت پت
به زور خودمو تا ته تونل می رسونم
دوباره با آچار و پیچ گوشتی می افتم به جون ماشین ..
از آسمون سیل می آد و از زمین آب می جوشه.
اتوبوس های گنده یه جور وحشتناکی از کنارم رد می شن ..
می دونم بعد از ۳-۴ کیلومتر دوباره همین آشه اُ همین کاسه

….
….
….
 


الان خیلی شاکی ترم خیلی.
همونجوری که انگار ماشین ما هیچوقت درست بشو نیست، خیابونهامون هم، چاله هامون هم،
رانندگی مون هم، ترافیک مون هم …. خودمون هم.

اشتراک/نشانه


۳ دیدگاه برای شاکی

  1. خودم دیگه می‌گه:

    take it easy

  2. خودم دیگه می‌گه:

    take it easy

پاسخ دهید