پیرمرد نگاهی به قبر کن و قبری که داشت می کند انداخت و گفت:

کمی بلندتر از قدّم بکن، تا راحت بگذارندم درون قبر. آخر پسر بزرگترم کمرش درد می
کند.
قبر کن لحظه ای دست از کار کشید. نگاهی به قبری که هنوز کنده نشده بود انداخت و
گفت: اُهوم.

پیرمرد کمی فکر کرد. برق شیطنت در چشمانش درخشید: نه کمی کوتاه تر بکن. تا بفمند که
پدر قدبلندی داشته اند.
– اُهوم.

– کمی هم گشادش کن. از تنگی قبر می ترسم. با اینکه آن موقع مرده ام. ولی خوب ضرر
ندارد.
– اُهوم.

– نه تنگ بگیر. برای مرده که فرقی نمی کند. بگذار آدمهای بیشتری در قبرستان جا
شوند.
– اُهوم.

– آدم مهمی را کنارم خاک کن ..؛ نه ولش کن آن موقع همه روی
قبرم می ایستند و برای آن یکی فاتحه می خوانند. دوست ندارم کسی روی قبرم بایستد.
– اُهوم.

– پس انسان خوبی را کنارم دفن کن. می گویند که عذاب قبر را کم می کند. راستی قاری
خوش دل سراغ داری؟
– اُهوم.

پیرمرد باز هم به قبر نگاه کرد.
قبر کن از قبر کنده شده بیرون آمد.
دستهایش را تکاند.
با آستین خاکی اش عرقش را پاک کرد، یک دستش را کامل باز کرد
و ….

 


چند خط بیشتر از آخر داستان نمانده
است. آخرش را حدس بزنید :

 

اشتراک/نشانه


۳ دیدگاه برای پیرمرد و قبر کن

  1. كاظم می‌گه:

    واسه ما فرقی نداره قبرت چه جوری باشه.
    هر جوری که بخوای می کنیم.
    فقط پولمون رو بده که می خوایم بریم

  2. فرهاد می‌گه:

    سلام
    جدا مثل اینکه همه شوخند!!!
    قبرکن عزراییل نیست؟!
    مگه تو نرفتی مشهد ÷س این قدر تو وبلاگت مطلب نده. برو بشین خلوت کن.
    البته همه ی اینا روبا احترام گفتم.
    ELT 2A

  3. محمد امين می‌گه:

    خوب بقیه ش رو هم می گفتی دیگه