چند وقتی است می خواهم از نفس آباد نقل کنم، از اینجا.
آخر می ترسم دیر بشود و کسی نداند نفس آبادی بوده و در آن چه می گذرد. چه آنانی که تا بحال نفس آباد نیامده اند، چه خودمان؛ که معلوم نیست تا چند صباح دیگر نفس آبادمان، یادمان باشد.
امروز که داشتم به نقل اینجا فکر می کردم یاد دیروز افتادم، که با چند نفر از اهالی رفته بودیم پشت تپه ی ده بالا. وقتی از مردم دور می شوی قدر مردم را می دانی، قدر بودنشان و نبودنشان را. خدا هر دوش را برامان نگه دارد.
آن دورتر ها که می روی، از زندگی اینجا که فارغ می شوی انگار که نه اینجایی هست و باید نگرانش بود. اصلاً انگار کن که حافظه ات را از دست داده ای و آنچه برایت مانده فقط امروز است. آن وقت چه؟ می خواهی چند سالی بروی دنبال اینکه چه بوده ای و کجا؟
اما خوب نمی شود یاد همه آنچه داریم را بسپاریم به باد فراموشی، آخر به پایش عمر داده ایم؛ عمر.
نقل این جا هم به همین درد می خورد. که عمری که اینجا سپرده ایم به چه مان آمده و حال کجا باید برویم …
ده بالا ؟؟
سلام علی آقا
ممنونم از نظراتت
در نفس آباد همین که نفسی می آید و می رود شکر دارد. یا علی
چندباری شده که به اینجا سر زدم (نمیدونم نظر گذاشتم یا نه، اما همیشه عنوان وبلاگتون (نفسآباد) برام سؤال بود، نفسِ آباد (نفس به کسر سین) با نفس آباد (سین ساکن) خیلی فرق داره، با اینکه بیشتر حسّم این بود که به اولی نزدیکتره، اما دوست داشتم که تو یه فرصتی ازتون بپرسم و مطمئن شم، حالا این پستتون جوابم رو داد.
و البته قدر بود و نبود آدمها رو قبلترها دانستهام… خدا آدمای خوب رو برامون نگه داره وگرنه کسی نباشه بهتره.
و واقعیت اینست که حتی اگر ما هم بخواهیم بی خیال گذشته شویم و فراموشش کنیم، گذشته بی خیال ما نمیشود. ای کاش عمرمان را به پای چیزهای ارزشمندی گذاشته باشیم و بگذاریم.
(حقیقتش ذهن درگیرِم درگیرتر شد اما براش لازم بود پس ممنون)
حق یار و نگهدار.
فکر کنم بیشتر لازمه که در مورد املای عنوان بلاگ ات توضیح بدی.. چون که من هم که از همون روزهای اول یه خورده اینجا رو دنبال می کردم هر دفعه که سر می زدم به دو حالت کاملن متفاوت تیتر بالای صفحه رو می خوندم و چند لحظه ای روش فکر می کردم!
البته ایهام داشتن قضیه بسیار بسیار دل انگیزتره تا فهمیدن طرز درست خوندن اش!
مثل پیرمردها نوشتی!!
ما که نفهمیدیم