این لحظه ها که بر سرم آوار می شوند
– یک:
اعصاب ندارم، نه اعصاب نوشتن، نه اعصاب ننوشتن، بالاخره خُرد خواهد
شد.

بی چرک نویس می نویسم؛ که گوشه ای از این غم را بیرون ریخته
باشم، بی محابا.

آدم این طوری لابد منطق ندارد، ولی وقتی دلش می
سوزد دل می سوزاند…. خدا کجاست؟

خوب شد که دوستی داشتم که مرا از
دنیای بی غل و غش و رویایی ام دور کرد، و اگرنه الان کله کرده بودم شاید.

گاهی، از این گاهی ها که الان هی می شود، دل آدم می خواهد آنچه چشمش می بیند
دروغ باشد، خیال باشد، خواب باشد، …. هی خواب غفلت ….

این لحظه
ها که بر سرم آوار می شوند – هفت :
حداقل در
چاه
رضا آدم هر لحظه در یک چاه فریاد می زند؛ قنات سراغ ندارید فریاد
زنجیره ای بزنم؟

تو را هم دوست دارم، ما از بچگی مرام عارفانه یاد
گرفته ایم، اما …. گفته اند هر کس هم که راضی باشد به آن ظلم … خدایا من را
ببخش

با چشم گریان یکی از مادران این روزها صحبت می کردم و حرف های
عجیب می زدم، می خواستم بگویم ولی نگفتم، که تو اگر نفرین کنی، نفرینشان کنی،
اگر آهی از تظلم بکشی می سوزد و می سوزاند … آه نکش، نکش

می ترسم؛ گاهی هم برای خودم، .. می
ترسم از آه آن کسی که جز خدا فریاد رسی …..

اشتراک/نشانه


۴ دیدگاه برای اللهم

  1. افسون گر می‌گه:

    خوب نوشتی…
    خیلی خوب! فهمیدم دلت کجاست!
    از نظری هم که گذاشتی طبق معمول چیزی سردرنیاوردم!
    خنگی از من است حتما!یا حق

  2. رضا می‌گه:

    شما هر وقت امر کنید چاه رو تقدیم می کنیم یا حداقل اجاره می دیم، مثلن جمعه ها بهد از ظهر که همه دپ م زنن! ما در خدمتیم

  3. نجوا می‌گه:

    و چه لحظه ها که بر سرم آوار شدند و میشوند… آهسته میخوانم و پایین میآیم، صدایم در بعضی جاها میلرزد، بعضی جاها به بغض شبیه میشود و بعضی جاها شبیه فریاد… روزگار غریبی ست… دلم برای خودمان میسوزد

  4. نجوا می‌گه:

    راستی یکی از دوستانم چاهی دارد برای گریستن (نام وبلاگش) براش نوشته بودم که چاهت رو به قرض میخواهم برای ناله های مانده در گلویم…. حالا میبینم که انگار چاه ها همه را لازمند

پاسخ دهید