فروردین
۲۱
رنگ آوردی،
بر لبان هستی بی روح بی رنگم
نور آوردی؛ به چشمان سفید خیس چون سنگم
ای که لعلت سرخ
ای که لعلت نوش
ای دو چشمان سیاهت رخنه در تاریکی افلاک
می سپارم جانکم را در هوایت باز
می شود آغاز
ای به تو رفته جهان در ظلمت و تاری ببند آن چشم،
ای به تو سرخ است خون ما گشای آن لب …
Tags: شعر
عالی بود
salam
vaghean ziba bood
movaffagh bashi
جایی من و راه نمی دن، منظور همون خونه بود حتما بیا پیشم.
والا امسال دوست داشتم بیام مادرم کمی مریض احوال بود نشد ولی خوب دنیا راه خودش و میره
سلام
و هماره زیبا مختصر و دلنشین
بسیار مشتاق دیداریم در اطراف شلوغ و پرهیاهو و پر از گرفتاریها
سلام برادر عزیز
بابا
بهت نمی یومد این قده شاعر باشی و اینا
دم شما گرم
می سپارم جانکم را در هوایت باز… بیا دریاب جانم را… بسی زیبا و دلنشین بود، ممنون (:
انگار خیلی طرفدار داری علی آقا! اما مثل اینکه کسی انتظار شعر گفتن ات رو اصلن نداشته!
ما که حضوری مراتب حظ و بهره رو به استحضار رسوندیم!!