علی on اردیبهشت ۱۰ام, ۱۳۸۹

قضا خواهی که از بالا
بگردد
شراب پاک بالا را بگردان

زمینی خود که باشد با غبارش
زمین و چرخ و دریا را بگردان

اگر کژ رفت این دل‌ها ز مستی
دل بی‌دست و بی‌پا را بگردان

_______
گاهی، آسمان می خواهد که بباری؛

ولی گاهی آسمان می بارد برای تو و تو می مانی چه باید کنی؟
و تو هم، می باری

_______
این روزهایم روزهاییست، ماندنی، دارم تبدیل می شوم، به موجودی جدید، جدیدم را خواهید
دید ولی شاید نپسندید، مهم این است که گرداننده چه می خواهد بگرداند.
 

اشتراک/نشانه
علی on فروردین ۲۱ام, ۱۳۸۹

رنگ آوردی،
بر لبان هستی بی روح بی رنگم
نور آوردی؛ به چشمان سفید خیس چون سنگم

ای که لعلت سرخ
ای که لعلت نوش
ای دو چشمان سیاهت رخنه در تاریکی افلاک
می سپارم جانکم را در هوایت باز
می شود آغاز

ای به تو رفته جهان در ظلمت و تاری ببند آن چشم،
ای به تو سرخ است خون ما گشای آن لب …

 

Tags:

علی on فروردین ۱۵ام, ۱۳۸۹

بعضی
نگاه ها را خیلی دوست دارم، بعضی چشم ها را؛

وقتی داری با جمعی خداحافظی می کنی و می روی، چشم هایت در چشم هایی درگیر می شود و
.. با هم خداحافظی نمی کنید، می رود با چند نفر دیگر خداحافظی کند تا بعد بیاید پیش
شما، می خواهد خداحافظی را عقب تر بیاندازد، حتی اگر یک دقیقه باشد.

آن نگاه را، آن نگاه نیامدن – چون هنوز خیلی زود است – را،  آن چشم های نیامدن را،
خیلی دوست دارم …
 

علی on فروردین ۱۳ام, ۱۳۸۹

سال نو،
نوروز، رسیدن
بهار
، و نو شدن زندگی ها مون مبارک

نوروز
امسال را هم جهادی بودیم،
اردوی جهادی؛
خوش گذشت، مثل همیشه

فکر
می کنم
امسال سال خوبیست، از پارسالش معلوم است، ولی؛

امسال دارم خیلی عوض می
شوم، عجیب، از همین الان معلوم است،

امیدوارم که انتهای سال
جدید، اگر به خودم نگاه کردم، خودم را بشناسم …


علی on اسفند ۲۸ام, ۱۳۸۸
علی on اسفند ۱۸ام, ۱۳۸۸
MACCLESFIELD, UNITED KINGDOM - OCTOBER 05: The...

Image by Getty Images via Daylife

خوبیه زمین اینه که وقتی روش
وایستادی دیگه پایین تر نمی ری،
خوبیه آسمون هم اینه که وقتی توشی رو هوایی دیگه، اتفاقی قرار نیست بیفته
اما قسمت بد داستان اینه که بین زمین و آسمون مونده باشی،
نمی دونم کی ما قراره بیایم زمین، یا بالاخره بریم هوا

پس منتظر می مونیم!!!!
 

علی on اسفند ۹ام, ۱۳۸۸
این آهنگ یکی از آهنگ های مورد علاقه بچگی های خیلی هامون بوده، هنوز هم قشنگه
فقط نمی دونم یهو امیر کریمی چی شد!

 

توحید:

مثل یخ بستن یک موج
مثل طوفان شدن باد
لحظه پریدن از خواب
در سکوتی مثل فریاد
حس قطره بودن ما
در کنار کهکشانها
حس خالی شدن از حجم
روی سقف آسمانها
در تحیر از فراسوی حیات
در شگفت از انتهای کائنات
راز آغاز من و برگ
سر زندگی پس از مرگ
مثل قلب یه قناری پر التهابم امشب
مثل برگی بر تن رود در مسیر خوابم امشب

مثل یخ بستن یک موج
مثل طوفان شدن باد
لحظه پریدن از خواب
در سکوتی مثل فریاد
…….

علی on اسفند ۸ام, ۱۳۸۸

HTML clipboard

خیلی در و تخته ها باید
با هم جور بشود تا فال امشب
این در بیاید؛
شاید امروز باید یک روز خاص باشد،
شاید باید امروز یک روز خوب باشد،
شاید امروز باید یک نفر را ببینی،
شاید باید امروز طعم دیدنی جدید را امتحان کنی،
شاید باید امروز را
رها کنی،
شاید*:

طایر دولت اگر باز
گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
داده‌ام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
 

_______
*کُلُّهُم از شاید خوشم، می آید؛ فقط امشب
شاید

علی on اسفند ۶ام, ۱۳۸۸

چند سال پیش، فراپ*:
گفتم: اسم فیلمه چی بود؟
گفت:

 “50 First Dates”

گفتم: Date یعنی چی؟
یهو همه کسایی که تو اتاق بودن برگشتن منو نگاه کردن.
گفت: پس تو زندگی تو به چی می گذرونی؟


_______
پ.ن۱: هنوز فیلم رو ندیدم.
پ.ن۲: الان ایران نیست، البته مشغول Date هم نیست!
 

*نام مکانیست

علی on اسفند ۵ام, ۱۳۸۸

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش

می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش

ابلهی صیاد آن سایه شود

می‌دود چندانک بی‌مایه شود

بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست

بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست

تیر اندازد به سوی سایه او

ترکشش خالی شود از جست و جو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت

از دویدن در شکار سایه تفت

 

_______

پ.ن: قصه دیدن خلیفه لیلی را