علی on بهمن ۲۹ام, ۱۳۸۸

 

Reblog this post [with Zemanta]
اشتراک/نشانه
علی on بهمن ۱۰ام, ۱۳۸۸
BAGHDAD, IRAQ - NOVEMBER 05:  The sun sets ove...

Image by Getty Images via Daylife

چهل دلیل برای آنکه اگر
عاشورا بودیم سمت یزید بودیم

(یا حداقل در سپاه امام حسین نبودیم)
:
نکته: شاید همه ی این دلیل ها منطقی نباشند اما همه ی آنها می توانند کافی باشند.

۱- معمولا نگاه می کنیم که اکثر مردم چه می کنند.
۲- خبر واحد، اجماع، و همه ی چیزهای جمعی دیگر به این حکم می کنند که با آنچه
اکثریت می کنند بتوانیم کارمان را توجیه کنیم.
۳- می رسی می بینی دو طرف ایستاده اند به دعوا، از ده نفر اول می پرسی چه خبر است،
می گویند داریم خائنین را می کشیم. می ایستیم، تماشا می کنیم، کِل می کشیم.
۴- مقبولیت عام برای تغییر مسائل اجتماعی بزرگ لازم است، اگر این را در نظر نگیرند
احتمالا کار اشتباهی می کنند.
۵- یزید پول دارد، ما را استخدام می کند تا برویم در جنگ شرکت کنیم، ما هم که به
نان شب محتاجیم مجبوریم.
۶- یزید می تواند دانشمندان زیادی داشته باشد، ما هم که اشتیاق زیادی به علم داریم
با او همراه می شویم.
۷- یزید قدرت دارد، ما هم برای اینکه در سلسله قدرت قرار بگیریم و قدرتمند شویم،
باید از جایی شروع کنیم.
۸- یزید قدرت دارد، ما هم برای اینکه در قدرت قرار بگیریم و آن را اصلاح کنیم باید
وارد آن شویم.
۹- یزید زور دارد، آن هم زور زیاد، او به ما زور می گوید.
۱۰- یزید زور دارد، آن هم زیاد، می ترسیم که به ما زور بگوید، خودمان داوطلبانه می
رویم.
۱۱- حالا برویم ببینیم چه می شود، توکل به خدا.
۱۲- من که دوست ندارم بروم، اما پدر و عمو و دایی و همه ی بزرگان فامیل دارند می
روند، خوب من هم می روم.
۱۳- خدایا ما با این مردم می رویم، هر چی که خودت می خوای پیش بیاد.
۱۴- اگر ضعیفی را ببینیم که یک نفر دارند می زنندش، کمکش می کنیم، اگر بینیم دو نفر
می زنندش نمی گذاریم، اگر ببنیم چهار نفرند، کمک نمی کنیم ولی کاری هم نمی کنیم،
ولی اگر ببینیم ۱۰۰ نفرند، ما هم می زنیمش.
۱۵- بر اساس علم آمار و احتمالات اگر با چتر روی زمین فرود می آمدیم به احتمالا بیش
از ۹۹ درصد یزیدی بودیم!
۱۶- بر اساس قدرت رسانه اگر همه جای دنیا را پر کنند که باید حسین(ع) را کُشت، ما
هم به دنبال راهی برای آن می گردیم، احتمالا بُرد دانشگاهی اش را هم تشکیل خواهیم
داد.
۱۷- ما هنوز می خواهیم درس بخوانیم و به چیزی کاری نداریم، ایستاده ایم این طرف که
تماشا کنیم.
۱۸- من هزار و یکی آرزو دارم، هنوز می خواهم تشکیل خانواده بدهم از این جور چیزها،
می ایستم طرفی که کمتر احتمال مردنم باشد!
۱۹- من اصلا برای جنگ و دعوا ساخته نشدم، من کار نرم افزاری می کنم!
۲۰- چرا آخر در کار حکومت دخالت می کنید، یکی بقال است، یکی نجار، یکی هم حاکم.
۲۶- الان بحث فتنه است، در این زمان هیچ کاری نباید کرد.
۲۱- بحث بر سر حکومت اسلامی است که بدش هم بهتر از نبودنش است.
۲۲- حسین (ع) حج را نیمه کاره گذاشته بود، گناه از این بالاتر.
۲۳- یزیدیان امام حسین و یارانش را خارج شده از دین می دانستند.
۲۴- حسین (ع) بر حکومت وقت، مسلحانه، خروج کرده بود.
۲۵- حسین (ع) با کسی که اکثریت مردم با او بیعت کرده بودند بیعت نکرد، پس او مشکل
دارد.
۲۶-


باقی
اش با شما

 

این
سخنرانی دکتر شریعتی را هم با نام حسین (ع) وارث آدم (ع) گوش کنید، یکی از زیباترین
هاست.
 

Reblog this post [with Zemanta]
علی on دی ۱۵ام, ۱۳۸۸
LONDON, ENGLAND - APRIL 24:  A newly hatched b...

Image by Getty Images via Daylife

به تاریخ بشر که نگاه
می کنیم میبینیم که عمر ما در چرخه های تغییر تمدن ها و رفتارهای جوامع بسیار کوتاه
است. یکی از آگاهی های مهمی که نسبت به خودمان می توانیم به دست آوریم کوتاهی
عمرمان است در برابر تغییرات اجتماعی و بلندی عمرمان در برابر تغییرات روزانه فکر و
نظرمان. اگر سعی کنیم آگاهی هایمان را هر روز کمی بیشتر کنیم احتمالا در آخر هر فصل به
تغییرات عمیقی در تفکراتمان پی می بریم. یکی از علاقه مندی هایم به زندگی ام، واقع
شدن در انتخابات ۱۳۸۸ریاست جمهوری کشورم “ایران” است. این انتخابات اگر چه بدی های
زیادی برای خودم، بسیاری از دوستان و هم میهنانم داشت اما عاملی شد بر آگاهی من و
بعضی دیگر. این حوادث و مسایل معمولا فضای ملتهبی و مه آلودی به وجود می آورد که آدمی کمتر
به فکر غرق نشدن است تا آگاهی، اما من به این نتیجه رسیدم که الان باید در جستجوی
آگاهی بود؛ البته نه الان و شاید همیشه. این وقایع نشان داد، آنانی از این
حوادث به آسودگی و با ایمان بیرون می آیند که آگاهی بیشتری دارند. این آگاهی کمتر
مربوط است به آگاهی از تصمیم و دلیل تصمیم گیری آدم ها و نیاتشان و سود و منفت هایی
که به آنان می رسد و بیشتر مربوط است به حق و حقیقت.

دکتر شریعتی می گوید
«هیچ مصلحتی به اندازه خود
حقیقت، مصلحت نیست.»

چندی است که من نیز در
جستجوی حق و حقیقتم، نه حقیقتی که با آن انتخابات تحلیل و جناح تعیین کنم، بلکه حقیقتی که انسان را همیشه
بر حق و راستی نگه می دارد، چه از دغدغه های جامعه اش دور باشد، چه در آن غوطه ور.

و من برای رسیدن به
حقیقت به دنبال آگاهی ام. آگاهی از حقیقت.

Reblog this post [with Zemanta]
علی on دی ۱۰ام, ۱۳۸۸
Free Child Coloring with Baby Blue Color Crayo...

Image by Pink Sherbet Photography via Flickr

باید بعد از آنکه به
بچه هامان نماز و روزه یاد دادیم، به آنها آگاهی بدهیم درباره ی دینمان و خدایمان،
که هنگامی که آنان را ۱۴ سالگی یا ۲۱ سالگی رها کردیم خودشان نماز و روزه بخوانند،
بدون آنکه مجبورشان کنیم یا به آنها چشم غرّه برویم.

البته نه آن آگاهی که چون پدرانمان چنین کردند و “علی دین آبائهم …”؛؛ بلکه آگاهی
ابراهیمی
.
 

Reblog this post [with Zemanta]
علی on دی ۹ام, ۱۳۸۸
Child outside shop, Tbilisi

Image by Barbara Rich via Flickr


به نام حضرت دوست

کارنامه ی جالبی داشتم امروز، ۱۶۸۴۵ قدم راه رفتم. یک کارنامه ی بهتر هم داشتم که
شامل یک بستنی ۴ قلمبه ای میوه ای مثلاً ایتالیایی، مقداری باقالی مخصوص دستفروش سر
حبیب اله و یک هویج بستنی کاج به همراه همراهان بود، و من از قصد نگفتم دیدن جمع
زیادی از هموطنانم را.

به آگاهی بچه فکر کرده اید؟ یادتان هست وقتی بچه بودید چگونه نسبت به اطراف آگاهی
پیدا می کردیم؟ در آن زمان هر چه که بود را در ذهن خود راه می دادیم و خیلی به این
فکر نمی کردیم که آیا اینها اجازه ی ورود به ذهن و مغز ما را دارند یا نه.

انسان در سنین بالاتر کانال های ورود اطلاعات خود را انتخاب می کند، شیوه ی نگرشش
به ورود اطلاعات به ذهنش عوض می شود و گاهی برای خود مدل ورود اطلاعاتی می سازد که
اطلاعات ناسازگار با آن را که دریافت کند، به خاطر نمی سپارد یا تجزیه و تحلیل نمی کند.
مثال بارز برای این امر این است که می گویند من در ریاضی استعداد ندارم و اصلا به
مسائل آن فکر نمی کنند.

اخیرا هوس ذهن بچگی هایم را کرده ام، آزادانه آن را به روی مسائل بگشایم و بدون هیچ
مانع و فیلتر اضافی ای آن ها را به ذهنم راه بدهم و مسائل را برای خودم حل و فصل
کنم و در فضای ذهنی خود پرواز کنم.

 

Reblog this post [with Zemanta]
علی on دی ۸ام, ۱۳۸۸

آگاهی نکته ی مهمی در زندگی انسان
است، شاید همین است که تفاوت انسان و حیوانات است، آگاهی از […]. هر چیز که
می خواهید جای […]  بگذارید.

الان هم وقت خوبیست برای آگاهی،
میان رنگها و پرچم ها و دست ها و خون ها. وقتی است که باید آگاهی خود را زیاد
کنیم، از دنیایمان و تاریخش، از دینمان بیشتر، از خدایمان کمی بیشتر از آن و
شاید بیش از همه از خودمان.

می گویم امام شهید هم برای همین
قیام کرد، آگاه کردن مردم از آنکه در برابر ظلم …

_______
سخنرانی ای از دکتر
شریعتی گذاشتم، آگاهی را؛ می توانید احساس کنید.

علی on آذر ۲۴ام, ۱۳۸۸

U.S. Air Force 2nd Lt. Weston Kelsey (right) f...

Image via
Wikipedia

من خیلی ها را
می شناسم که همیشه سپرشون رو بالا نگه می دارن، انگار که همش آماده ی دفاع اند.
با هم فرق هم دارند، بعضی سپرهای رنگهای مختلفشون رو بالا می گیرن، بعضی سپرهای چند
ضلعی شون و بعضی هم سپرهای چوبی و آهنی شون رو.

مثلا دو تا خواهر رو
می شناسم که همیشه با سپرهای بالا نگه داشته به هم نزدیک می شن. هر کدوم دقیق
حرکات هم رو زیر نظر دارن تا اگه حریف کاری کرد سریع سرشون رو هم ببرن پایین. چند بار هم که
به هم نزدیک شدن خودم صدای خوردن سپرهاشون به هم رو شنیدم و بعد دوتایی شروع
کردن به فرار کردن از هم.

یکی از دوستام هم یه سپر دو گوش داره که
معمولا وقتی می رم سراغ حرفهای عجیت و غریب میاردش بالا. سپر همچین پت و پهنی
هم داره.
دیشب حرفمون بالا گرفته بود. من تقریبا سپر نداشتم یعنی همون
شمشیر کوچیکم که گاهی باهاش ضربه های کوچیکتر می زدم سپر ضربه های عجیب و غریب
و یهویی اون هم بود.
تا اینکه؛
سپرش را کم کم آورد پایین،
من هم
کم کم نیزه ام رو فرو کردم توی مغزش!

لبخند روی لباش نشسته بود.
من هم.

Reblog this post [with Zemanta]

علی on آذر ۵ام, ۱۳۸۸

بسمه
تعالی

تمرین مدیریت زمان کتاب مدیریت استرس:

پنج مرحله زیر را کامل کنید. سپس از همکار یا دوستتان بخواهید که برای بهبود
طرحهایتان به شما بازخور بدهد و ایده هایش را ارائه کند.

MIAMI BEACH, FL - JUNE 11:  Andy Lurie (L) and...


– مرحله اول: از فردا شروع کنید، یک برنامه زمانی انجام کار برای کل هفته داشته
باشید. در صورت امکان مشخص کنید که در هفته آینده هر نیم ساعت از ۲۴ ساعت شبانه روز
را چگونه می گذرانید. از جدول زیر برای ثبت برنامه کاری در دفتر یادداشت، تقویم یا
دفتر روزانه خود استفاده کنید.
 

روز شنبه تاریخ ۹/۵
زمان فعالیت مورد نیاز / اختیاری مولد / غیر مولد
۰۰:۰۰      
۰۰:۳۰      
۰۱:۰۰      
۰۱:۳۰      
۰۲:۰۰      
…..      


– مرحله دوم: در زیر ستون «مورد نیاز / اختیاری» بنویسید که آیا زمان تعیین
شده در آن ۳۰ دقیقه برای فرد یا کاری مورد نیاز است یا در اختیار خودتان است.

– مرحله سوم: در زیر ستون «مولد / غیر مولد» و تنها در کنار خانه های مربوط به زمان
اختیاری، بنویسید که از هر نیم ساعت تا چه اندازه و به گونه ای مولد استفاده کرده
اید و مشخص کنید که آیا این زمان، بهبودها و نتایجی موثر به دنبال داشته است. برای
ارزیابی خود از معیارهای زیر استفاده کنید:
۱- استفاده غیر مولد
۲- تا اندازه ای استفاده غیر مولد
۳- تا اندازه ای استفاده مولد
۴- استفاده موثر

– مرحله چهارم: برای افزایش میزان زمان اختیاری خود در طول هفته طرحی بریزید.
برای ارائه پیشنهادات خود به بررسی میدانی مدیریت زمان در بخش ارزیابی کتاب
مراجعه کنید، کارهایی که انجام خواهید داد را یادداشت کنید.

– مرحله پنجم: راه هایی را که از طریق آن می توانید از زمان اختیاری خود به
نحوی مولد تر استفاده کنید، مشخص کنید؛ به ویژه برای هر یک از خانه های جدول
زمانی که در مرحله قبل آنها را با معیارهای ۱ یا ۲ مشخص کرده اید. برای کسب
اطمینان از اینکه زمان تحت کنترل شما بیشتر برای کسب منافع بلند مدت استفاده
شده است، چه خواهید کرد؟ از انجام چه کارهایی اجتناب خواهید کرد؟ یا کارهایی که
مانع استفاده موثر شما از زمان خواهند بود، کدامند؟

 
Reblog this post [with Zemanta]

علی on آبان ۲۶ام, ۱۳۸۸

یک – پیش یک نماینده
مجلس بودیم، دکترای فلان داشت و فلان دانشگاه درس می داد.
گفتم آقای نماینده، چرا مردم منطقه شما اینقدر اینرسی ایستایی دارند، چرا برای
خودشان کار زیادی نمی کنند؟
گفت: مردم منطقه ی ما یک صفت بد دارند، یک جور قناعت زیادی دارند. ولی من در زندگی
ام یک شعار دارم، همیشه باید پیشرفت کنم. من اصلاً به قناعت اعتقاد ندارم، اصلاً به
قناعت اعتقاد ندارم.
چند دقیقه بعدش که از توی خیابانی که باطری های voice recorder کَفَش ولو شده بود می
گذشتم به خودم گفتم پس این قناعتی که اینهمه توی سرمون می زدند چی بود؟

دو – دکتر داشت می گفت، یک جور از خود بیگانگی زهد پرستی است، اینکه می گویند باید
همه ی علایق ات را ول کنی تا فقط یکی بماند و آن هم پرستش باشد، اینکه همه ی ویژگی
های انسانی را ول کنی، همه لذت هایش را، همه ی علایق انسانی را رها کنی و فقط یکی
را بچسبی، این یکی نوع از خود بیگانگی و یک جور بیماریست. فکر کردم این همه سال، به
این بهانه ها چقدر به علایق و استعدادهایم نپرداخته ام، چقدر لذت های زندگی را از
دست داده ام

سه – می رسم خونه، ساعت ۸ و نیم شبه، اول یه کیوی و یه پرتقال از توی یخچال بر می
دارم تا به لذات شکمی برسم فعلاً بعد هم می رم ورزش می کنم!

چهار – باز هم همان
حکایت همیشگی شیخ

_______
پ.ن: نمی دونستم بازم
رضا دست به وبلاگ شده!
پ.ن۲: احمد رندزاده هم گازش رو گرفته تخته
گاز، البته دلیل نمیشه کیفیتش بیاد پایین
 

علی on آبان ۲۴ام, ۱۳۸۸

شروع داستان:
داشت نفس نفس می زد؛ اصلا نفسش به زور بالا می آمد؛
دیگر وقتی نداشت، باید اتفاقی می افتاد.
همین جور با صدای بلند، به سرعت، نفسش را تو و بیرون می داد. به این فکر کرد که اگر
موفق نمی شد چه می شد.

_______
بعضی داستان ها یک شروع دارند و یک پایان، مانند زندگی ما؛ بعضی هم یک شروع دارند،
ولی چندین پایان، مثل آینده ی ما که هنوز نیامده، بعضی هاشان هم پایان های نامربوط
و بی ربط دارند، مثل همین داستان بالا

_______
در این زمانه دست به قلم شدن و قلم را برای چند وقتی روی کاغذ نگه داشتن هم سخت
است، سخت، مانند همان نفس ها که آن قدر به سختی بیرون می آیند که انگار دیگر قرار
نیست جایش پر شود. شروع این قلم فرسایی همان هشت هشت مبارک بود …

_______
پایان یک:
می دانست آخرین لحظات عمرش است، دوباره شماره ی نفس هایش تند شده بود، دوست داشت
صدای قیژ قیژِ در را بشنود. منتظر فرزند ندیده اش بود که بر بالینش بیاید اما آنکه
تا بحال نبوده شاید این چند دقیقه هم نیاید، با آنکه گفته می آید. چشمانش را در
انتظار حرکت کردن درِ بی جان پُرصدا، به آن سوی دوخت.

_______
این جستجو به دنبال اصل؛ دردسر آفرین شده است. بیش از همه برای خودم.
به دنبال اصلی ثابت می گردیم در همه ی این امکانات و موجودیت های لَق و پَق! دوست
داریم اصلی ثابت پیدا کنیم که مطمئن شویم در گذر زمان تغییر پیدا نمی کنیم. اما اصل
هامان هم، خیلی هاشان، مدام رنگ و چهره عوض می کنند. مانده ام مانند لک لک یک باشم،
روی یک پایه استوار، یا مانند عنکبوت؛ با پاهایی بسیار، ایستاده روی بندهایی لرزان.

_______
پایان دو:
لاک پشت خودش را جلو می کشید. باز هم به داستان همیشگی خرگوش و لاک پشت فکر کرد.
چند متری بیشتر به خط پایان نمانده بود. صدایی منظم را از پشت سرش شنید. حتماً صدای
جهش های خرگوش بود. حتی نمی توانست برگردد و عقب را نگاه کند. صدا داشت نزدیک تر می
شد، آیا می توانست آن داستان همیشگی را دوباره بنویسد؟

_______
جالب شده است، زندگی؛ با آنکه بازی می دهد مرا؛ اما در قسمت دلپذیری از آن ام.
اخیراً، خیلی ها را برگشته ام، خیلی از بت هایم را شکسته ام، ولی این بار زندگی سر
ناسازگاری دارد، آنچه اتفاق می افتد، عادی نیست، این بار دعوا بر سر بد چیزی است،
بر سر اعتقادات، البته آن اعتقادی که من داشته ام که با هجمه ای پایه هایش می لرزد،
بیشتر به درد لرزه نگاری می خورد، باید وقف زمین شناسی دانشگاه تهرانش کرد!

_______
پایان سه: ژان والژان دوباره به چهره ی مرد معصومی نگاه کرد که زیر گاری گیر کرده
بود، همه هاج و واج نگاهش می کردند گاهی او را و گاهی آقای شهردار را که الان یگ
گاری بزرگ و سنگین را بالا نگه داشته بود، فریاد زد، بیاریدش بیرون، آخر کسی یخ
جمعیت را شکاند، پرید و دست مرد زیر گاری را گرفت، کشیدش. زورش زیاد نبود، سرعتش کم
بود، طاقت ژان داشت تمام می شد. دوباره به صورت مرد زیر گاری نگاه کرد، یاد نگاه
معصومانه کزت افتاد، در آن شب سرد زمستانی، دوباره به خود تکانی داد و گاری را
بالاتر کشید، داشتند درش می آوردند ..

_______
رفته بودم به دیدار دوستان، دوستانی، بهتر از جان؛ دوستان جانی. دوستانی که اگر
الان کنارشان هستی، فقط مطمئنی که الان کنارشان هستی، اینکه از کجا می آیند، اینکه
به کجا می روند را باید در فلسفه های ارسطویی جستجو کرد.
_______
پ.ن: البته وقتی که از گذشته می گفتند هر کس از یک عدد صحبت می کرد! شاید قبلا آدم
فضایی بوده اند و از سیاره شماره الف-۲۰۴ آمده باشند!

_______
پایان چهارم: فقط می دانست که باید بدود. تا جایی که جان دارد، به خاطر داشتن همان
جان باید بدود. آدم وقتی تصمیم می گیرد شروع کند باید بداند چرا اما وقتی که وسط
دویدن است، باید بدود و بدود و بدود. سایه های مرگ را می دید که به او نزدیک می
شوند، اگر می گرفتندش بهتر بود که تکه بزرگه اش گوشش باشد. تمام توانش را در پاهایش
ریخته بود، حتی اگر می گرفتندش هم نباید هدف بزرگش را رها می کرد، به هدفش فکر کرد،
نیرویش دو چندان شد، دوید …